جدول جو
جدول جو

معنی طمع داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

طمع داشتن
آزمند بودن، حریص بودن
توقع داشتن
تصویری از طمع داشتن
تصویر طمع داشتن
فرهنگ فارسی عمید
طمع داشتن
(خوَشْ / خُشْ مَ نِ کَ دَ)
آزمند بودن. چشم داشتن. حریص بودن. عسم. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) :
تو طمع زو مدار میوه و گل
یار بد هست بابت سرپل.
سنایی.
بتبع سلف رستگاری طمع میدارد. (کلیله و دمنه).
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم
نخ نام دیو باشد و شب تیرگی و غم.
؟ (از صحاح الفرس).
طمع دارم که گر ناگه شگرفی
بخواند زین محبت نامه حرفی.
جامی.
مدار از منزل آرایان طمع معماری دلها
که وسعت رفت از دست و دل مردم به منزلها.
صائب (از آنندراج).
بد میکنی و نیک طمع میداری
خود بدباشد جزای بدکرداری.
؟
لغت نامه دهخدا
طمع داشتن
امید وار بودن، چشم داشتن، آز ورزیدن آزمند بودن حریص بودن، امید داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
طمع داشتن
امید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشم داشت داشتن، امیدوار بودن
متضاد: طمع بریدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غم داشتن
تصویر غم داشتن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمع برداشتن
تصویر طمع برداشتن
قطع امید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ رُ تَ)
غصه داشتن، در اندیشۀ کسی یا چیزی بودن. اعتنا و توجه داشتن به چیزی یا کسی. باک داشتن از کسی یا چیزی:
همه روز گر غمخوری غم مدار
چو شب غمگسارت بود در کنار.
سعدی (بوستان).
کو فرض خدا نمیگزارد
از قرض تو نیز غم ندارد.
سعدی (گلستان).
آن پی مهر تو گیرد که نگیرد غم خویشش
وآن سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش.
سعدی (بدایع).
از حادثه لرزند بخود کاخ نشینان
ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.
صائب تبریزی.
- امثال:
غم نداری بز بخر، نظیر: کور بیکار مژۀ خود را میکند
لغت نامه دهخدا
(اِ کَنَ / نِ کَ دَ)
بهره داشتن. نصیب داشتن:
کافران از بت بی جان چه تمتع دارند
باری آن بت بپرستید که جانی دارد.
حافظ.
از لذت حیات ندارد تمتعی
امروز هرکه وعده فرداش می دهند.
حافظ (از آنندراج).
رجوع به تمتع و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(دَرْ دَ تَ)
رونق و معنی و مفهوم داشتن. (از فرهنگ اسدی ذیل لغت چم). با معنی و بارونق بودن:
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم.
رودکی (از فرهنگ اسدی).
و رجوع به چم شود، عادت داشتن. معتاد بودن. در تداول عامه، بخصوص در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه، به معنی داشتن عادت در انجام دادن کاری با یکی از دو دست و نظایر این قبیل عادتها. چنانکه فی المثل کسی که چاقو یا قلم یا بیل را بدست چپ می گیرد، گوید: من به این دست چم دارم. یا با آن دست چم ندارم. و رجوع به چم شود.
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ)
سودمند بودن. مفید بودن، مؤثر بودن. اثر بخشیدن: فلان دارو نفع دارد، در بهبود و حال بیمار مؤثر است
لغت نامه دهخدا
(غِ دَ)
خوش نمک بودن غذا. نمکی به اندازه یا کمی بیش از اندازه داشتن غذا، ملیح بودن. صاحب ملاحت بودن:
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری.
سعدی.
، گیرنده و جذاب و بانمک بودن:
نمک دارد حریفان سرگذشتم
که من از می در آن محفل گذشتم.
تأثیر (از آنندراج).
لبش گزیدم و در دم ز خویشتن رفتم
شراب شور که مستی دهد نمک دارد.
مشرب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ گَ دَ)
طمع بریدن. ترک آز:
آنکه او انعام از من بازگیرد تو نه ای
و آنکه او از تو طمع بردارد آن هم من نیم.
مجیرالدین بیلقانی
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
فرمان بردن. گوش بر فرمان داشتن: بیکدیگر مشغول شوند، و همگان طاعت تو دارند. (فارسنامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ دَ دَ)
مزه داشتن:
آن کوزه بر کفم نه کآب حیات دارد
هم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفع داشتن
تصویر نفع داشتن
سود داشتن سود داشتن بهره داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعم داشتن
تصویر طعم داشتن
مزه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طمع برداشتن
تصویر طمع برداشتن
طمع بریدن ترک آز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعت داشتن
تصویر طاعت داشتن
فرمان بردن گوش بر فرمان کسی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمق داشتن
تصویر رمق داشتن
بقیتی از جان داشتن، نیرو داشتن توان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد داشتن
تصویر آمد داشتن
مبارک بودن میمون بودن یمن داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
اندوه داشتن غصه داشتن یا غم کسی یا چیزی داشتن، در اندیشه وی بودن باک از کسی یا چیزی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو داشتن
تصویر مو داشتن
مو داشتن ظرف چینی شیشه یی گلی. ترک داشتن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد داشتن
تصویر آمد داشتن
((~. تَ))
فرخنده بودن، خوش قدم بودن
فرهنگ فارسی معین
بستانکاربودن
متضاد: بدهکار بودن، توقع بی مورد داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پی گیر بودن، مانع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی